معنی نقشه ریز

حل جدول

لغت نامه دهخدا

نقشه

نقشه. [ن َ ش َ / ش ِ] (اِ) صفحه ٔ کاغذی که در روی آن شکل و صورت چیزی را رسم کرده می نمایانند و خاکا و خاکه و کالو و ورنداز و کالوب و کارنامه و گرنامه و نمونه نیز گویند. (ناظم الاطباء). طرحی که مهندس یا طراحی از چیزی تهیه و بر صفحه ٔ کاغذ رسم کند تا سازندگان و کارگران به دلالت و مطابق آن، شی ٔ مطلوب را بسازند: نقشه ٔ اتومبیل، نقشه ٔ راه، نقشه ٔ ساختمان، نقشه ٔ قالی. || خریطه. (یادداشت مؤلف). طرح و تصویری که به مقیاسی بسیار کوچکتر از محله یا راه یا شهر یا مملکت یا قاره یا کره ٔ زمین بر کاغذ رسم کنند تا به دلالت آن موقعیت طبیعی و اقتصادی و سیاسی و دیگر مشخصات آن سرزمین را به دیگران بشناسانند: نقشه ٔ جهان، نقشه ٔ اروپا، نقشه ٔ ایران، نقشه ٔ راهها و غیره. || طرحی که برای انجام کاری ریزند. دستورالعمل. طرح. برنامه: نقشه ٔ جنگ.


ریز

ریز. (نف مرخم) (ماده ٔ مضارع ریختن) ریزنده و ریزان و پاشان و افشان و همیشه بطور ترکیب استعمال می شود، مانند: اشک ریز؛ کسی که گریه می کند و اشک از چشم آن روان است... (از ناظم الاطباء). ریزنده. (آنندراج). فاعل از ریزیدن. (شرفنامه ٔ منیری).
- آب ریزی کردن، آب ریختن:
ز دریای او آبریزی کنند
بر آن گنجدان خاک بیزی کنند.
نظامی.
- ابر سیلاب ریز، ابری که باران سیل آسا ببارد:
تغافل نسازی که سیلاب تیز
به جوش است در ابر سیلاب ریز.
نظامی.
- برف ریز، که برف ببارد. برف بار:
چو برگ بهار آسمان برف ریز.
نظامی.
- جرعه ریز کردن، جرعه جرعه ریختن:
سکندر منش کرد بر باده تیز
ز می کرد یاقوت را جرعه ریز.
نظامی.
- جلوریز، ظاهراً به سرعت و تندی. تازان: لشکریان از منع سرداران متقاعد نشده جلوریز به شهر داخل شده... معاونت به بونه ٔ [بنه ٔ] خودنمودند. (مجمل التواریخ گلستانه ص 25).
- خونابه ریز، اشک ریز. اشک خونین ریز:
به شب زنده داران بیگاه خیز
به خاک غریبان خونابه ریز.
نظامی.
- خون ریز، سفاک و کسی که خون می ریزد. (ناظم الاطباء).
- || قتل. عمل خون ریختن. (یادداشت مؤلف):
به خون ریز خاقانی اندیشه کم کن
که ایام از این انجمن درنماند.
خاقانی.
فراقت ز خون ریز من درنماند
سر کویت از لافزن درنماند.
نظامی.
رجوع به ماده ٔ خونریز شود.
- درم ریز، نثار کردن پول:
کنم بر درم ریز خود زرفشان.
نظامی.
درم ریز کن بر سر جویبار.
نظامی.
- زعفران ریز، که زعفران بریزد. که زعفران بپاشد:
زر آن میوه ٔ زعفران ریز شد
که چون زعفران شادی انگیز شد.
نظامی (شرفنامه ص 226).
- سنگ ریز، سنگ باران.
- || حادثه ٔ سخت:
مگر چاره سازم در این سنگ ریز.
نظامی.
- سیماب ریز، کنایه از براق و درخشان:
ستیزنده ازتیغ سیماب ریز
چو سیماب کرده گریزاگریز.
نظامی.
- شکرریز، شکرساز و کسی که قند و نبات و حلوا می سازد. (ناظم الاطباء). رجوع به ماده ٔ شکرریز شود.
- || شیرین. مطبوع و دلپسند:
شکرریز بزمی دگر ساختم.
نظامی.
شکرریز آن عود افروخته
عدو را چو عود و شکر سوخته.
نظامی.
- عرق ریز، خوی کنان. کسی که عرق از بدن وی روان است. (ناظم الاطباء).
- گنج ریز، گوهرخیز. گوهرزا. گرامی. گرانقدر:
به آواز پوشیدگان گفت خیز
گزارش کن از خاطر گنج ریز.
نظامی.
بفرمود تا خازن زودخیز
کند پیل بالا بر آن گنج ریز.
نظامی.
- گهرریز، کسی که گوهر می افشاند. (ناظم الاطباء). رجوع به ماده ٔ گهرریز شود.
- مشک ریز، که مشک بریزد. که مشک بپاشد. کنایه از چیز معطر و خوشبوی:
پندارم آهوان تتارند مشک ریز.
سعدی.
- هلاهل ریز، حیوانی که زهر می پاشد. (ناظم الاطباء).
- یاقوت ریز کردن، یاقوت ریختن. کنایه از ریختن قطرات شراب در خاک:
زِ می کرد بر خاک یاقوت ریز.
نظامی.
ترکیب های دیگر:
- آب ریز. بتون ریزی. پی ریز (در تداول، متصل و پیوسته). پی ریزی. تخم ریز. توپ ریز. جلوریز. خاک ریز. خایه ریز. خونریز. دم ریز. رنگ ریز. ساچمه ریز. سرریز (شدن). سینه ریز. شکرریز. شمعریز. طرح ریز. قهوه ریز (قهوه جوش). کاریز. کهریز. گل ریز. لب ریز. لگام ریز. مجسمه ریز. نخودریز. نیریز. واریز. (یادداشت مؤلف). رجوع به هر یک از ترکیب های فوق شود.
|| (فعل امر) امر به ریختن یعنی بریز. (برهان) (آنندراج) (از انجمن آرا). امر از ریزیدن. (شرفنامه ٔ منیری). رجوع به ریختن و ریزیدن شود. || (پسوند) مزید مؤخر امکنه. تبریز. نیریز. چهریز. (یادداشت مؤلف).


نقشه بردار

نقشه بردار. [ن َ ش َ / ش ِ ب َ] (نف مرکب) نقشه کش. که نقشه ٔ چیزی یا جائی را بر کاغذ ترسیم کند.


نقشه برداری

نقشه برداری. [ن َ ش َ / ش ِ ب َ] (حامص مرکب) عمل نقشه بردار. نقشه کشی. رجوع به نقشه بردار شود.

فرهنگ معین

نقشه

صفحه کاغذی که در آن شکل و اندازه و عوارض زمین یا قسمتی از سطح آن با مقیاس های مختلف و معین ترسیم شده است، طرح و صورت کار و عملی که در آینده باید انجام شود. [خوانش: (نَ ش) [ع. نقشه] (اِ.)]

فرهنگ فارسی هوشیار

نقشه کش

‎ گیتی نگار، برنامه ریز (صفت) کسی که نقشه جغرافی ترسیم کند، شخصی که طرح امور را ریزد.


نقشه

صفحه کاغذی که در روی آن شکل و صورت چیزی را رسم کرده مینمایانند و طرحی که مهندس یا طراحی از چیزی تهیه و بر صفحه کاغذ رسم کند تا سازندگان بدلالت و مطابق آن شیئی مطلوب را بسازند

فارسی به عربی

نقشه

برنامج، تصمیم، خریطه، خطه، مخطط، مشروع، موامره، نموذج

فارسی به ایتالیایی

نقشه

cartina

progetto

فرهنگ عمید

نقشه

طرحی از یک منطقه که روی سطح صافی ترسیم می‌شود،
تصویری از یک بنا یا ماشین یا چیز دیگر که باید ساخته شود،
طرح و صورت کار،
[مجاز] عمل پیش‌بینی‌شده،

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

نقشه

نگاره، ره نامه

مترادف و متضاد زبان فارسی

نقشه

اطلس، الگو، پروژه، طرح، نمودار، خیال، رای، عزم، قصد، مقصود، منوی، نظر، نیت، دسیسه، زمینه

فارسی به آلمانی

نقشه

Abbildung (f), Himmelskarte (f), Karte (f), Landkarte (f), Entwerfen, Entwurf (m), Formen, Modell (n), Muster (n), Müstergültig, Programm (n), Programmieren, Projekt (n), Projizieren, Vorbild (n)

معادل ابجد

نقشه ریز

672

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری